سحاب

وبلاگ شخصی میلاد جمیلی

سحاب

وبلاگ شخصی میلاد جمیلی

  • ۰
  • ۰

یک جمله

و یک جمله با من باش ....
با منی که
باز طاق آسمان

تنش را میخواهد

برای رعدی دیگر...


پ.ن: گاهی صد کتاب حرف برای گفتن است و هیچ برای گفتن

پ.ن:گاهی تمام درونت یک جمله است، یک جمله....

  • میلاد جمیلی
  • ۰
  • ۰
پیر زندگی مرا در آغوش می کشد

حال مرا از خودم می پرسد

دستانش دستانم را لمس می کند

سرمایش تنم را سرد می کند


با گله و آه می پرسد

آن کودک خسته پشت چراغ می پرسد


همان همیشگی، کافه چی از مشتری بی صدا می پرسد


صدای گلدسته حی علی صلاه می پرسد


اتاق عمل را سراسیمه از نگهبان می پرسد

قطعه خاک شده را از همسایه آرام می پرسد


و چه کسی از من، حال تو را می پرسد؟

و من چه آرام از خودم می پرسم....

  • میلاد جمیلی
  • ۲
  • ۰

گره خوردم باز

وقتی دارم کفش هامو گره میزنم

میخوام دلم به دلت بزنم

اما

نمیدونم چرا دارم اونا رو

جدا جدا گره میزنم....!!!




پ.ن: فقط آدم گره میخوره تو خودش و هیچ کی هم نیست اونو باز کنه 

پ.ن بعدی : کور کور کور، گره رو میگم

پ.ن بعد بعدی : باز بر سر زلف شکنش خورد گره...

پ.ن بعد بعد بعدی : زیادی دارم پانویس رو گره میزنم....


  • میلاد جمیلی
  • ۰
  • ۰

دست میکشم

سراسیمه میدوم
سراغ آینه میروم

چای هم هنوز آنجاست
هنوز گرم است

بخار بر آینه نشسته
بر من هم بخار نشسته

آهی میکشم
خود را میبینم
 
تنهای تنها

جستجو میکنم
می اندیشم

این منم همان همیشگی
همیشه همین بودم 

همیشه همین...
نه......
نه......

دست میکشم بر آینه .....
و از خود دست میکشم .....
و از خود....



پ ن : و آینه هم برایم گریه میکند
پ ن : چیست درونم که میسوزد؟

  • میلاد جمیلی
  • ۰
  • ۰

مثل من

مثل من بود

او هم داغ بود 

او هم داغ داشت

مثل من بود

او هم غم داشت

مثل آن تاریکی شب

او هم درمانده بود

و منتظر

منتظر دستی گرم 

دستِ گرمی برای یاری

شاید برای بلند کردن

برای بلند شدن

بلند شدن از زمین پست

از زمین مشکوک

او هم مثل من بود

مثل من که کم کم تمام می شوم

مثل او که جرعه جرعه تمام می شود

مثل او که اسیر است

اسیر این ظرف

مثل من که اسیرم

اسیر این تن

و باز هر چه نگاه میکنم 

او هم مثل من بود

او هم با هر نگاه سرد می شود

سرد و سرد و سردتر

او هم مثل من بود

مثل من ، یخ زده 

مثل من ، از دهان افتاده

  • میلاد جمیلی
  • ۰
  • ۰


باید که پای چوبین دل را


به سیاه بختی ستاره ها عادت دهم


باید که روح زخمی خود را


به آواز قفس های خالی عادت دهم


باید از کوه ها، پی کاه ها گذر کنم


باید از سر مقصد ها به مقصود ها هجرت کنم


باید هیچ نبینم تنها نگاه کنم


تنها نگاه.....

  • میلاد جمیلی
  • ۰
  • ۰

جاده سکوت و من صدا

جاده خلوت 


جاده پر غم

جاده، جاده ی ماتم


من ماندم و دل

دل ماند و من


من ماندم و جاده 

جاده ماند و من


من شدم جاده

جاده شد من


من شدم غم

غم شد من


من شدم کم

کم شد من


من شدم گم

گم شد من


من شدم درد

درد شد من


من شدم عشق

عشق شد من


من شدم مرگ

مرگ شد من؟


و من میمانم و باز این دل

وای از این دل

وای از این دل


آن سان که سینه ام از درد لبریز شود 

آسمان شهر سخت دلگیر شود

غم به دام من درگیر شود

شعر ز جانم سرازیر شود


میم.جیم


  • میلاد جمیلی