سراسیمه میدوم
سراغ آینه میروم
چای هم هنوز آنجاست
هنوز گرم است
بخار بر آینه نشسته
بر من هم بخار نشسته
آهی میکشم
خود را میبینم
تنهای تنها
جستجو میکنم
می اندیشم
این منم همان همیشگی
همیشه همین بودم
همیشه همین...
نه......
نه......
دست میکشم بر آینه .....
و از خود دست میکشم .....
و از خود....
پ ن : و آینه هم برایم گریه میکند
پ ن : چیست درونم که میسوزد؟
- ۹۳/۱۱/۲۳
سلام
وای واقعا عالی بود
میگم یه سوالی
این چیزایی که مینویسی واقعا برات پیش میاد؟
اگر اره که خیلی دییوونه هستی
من تاحالا آدم ایجوری ندیدم
نمیشه بیشتر بنویسی؟